مارکس وجود غریزه را در انسان نفی می کند و معتقد است انسان برخلاف سایر حیوانات دارای خودآگاهی است( مقایسه خانه سازی در زنبور عسل و انسان)
وی معتقد است کار آگاهانه مبنی بر طرح قبلی و نیت مند است.
با حذف آگاهی کار آگاهانه تبدیل به کار بیگانه می شود.
*****************************************************
فلسفه مارکس یک فلسفه ماده گرایانه محض نیست. عینی گرایی وی معرف نظر وی به عنوان جامعه شناس عینی گراست. به همین خاطر برای بررسی جامعه به جای اینکه از باور های فرهنگی جامعه شروع کند به انسان در حین کار توجه می کند. یعنی از شرایط مادی زندگی آغاز می نماید.
پیش بینی مارکس از حرکت عام و کلی تاریخ این بود که تاریخ به سوی جامعه بی طبقه در حرکت است.
انسان مورد نظر مارکس، انسانی در موقعیت مادی، انسان در کار و تولید می باشد. مارکس فرایند تولید را اصل قرار می دهد.
بسیاری از جامعه شناسان به بررسی اوضاع معیشتی انسان پرداخته اند ولی تفاوت کار مارکس با دیگران در این است:
چگونگی کار اجتماعی و اقتصادی انسان تعیین کننده تفکر و اندیشه اوست. به عبارت دیگر شیوه زندگی مادی انسان بعد فرهنگی نامادی او را تعیین می کند.وی این بخش تعیین کننده را زیرساخت می نامد که همان بخش مادی فرهنگ است و هر آنچه را که زیرساخت بوجود می آورد روساخت می نامد.
مارکس و انگلس دوره طبقاتی را در جوامع اروپایی شامل سه مرحله برده داری، فئودالی و نظام سرمایه داری می دانند.
مفهوم بیگانگی از نظر مارکس مترادف با بی اقتداری در کار می باشد.
*****************************************************
ایده مارکس تک خطی نبوده و در محدوده ایده های نظام های چند خطی جای دارد. یعنی سیر تکاملی واحدی برای قسمت های مختلف جهان قائل نیست. مثلاً مراحل سه گانه برده داری، فئودالیسم و سرمایه داری را مربوط به کشورهای اروپایی غربی می داند.
نیروهای تولید شامل انسان، طبیعت و راه ها و ابزار تولید می باشد
خصلت بارز روساخت(قوانین، آیین ها، هنجارها): ماندگاری و ثبات
خصلت بارز زیرساخت(سه عنصر نیروهای تولیدی: انسان، طبیعت، ابزار تولید): حرکت، تغییر، رشد و تحول
*****************************************************